پسرک به سختی روی انگشتهای پایش ایستاد
وبه شیشه ماشین شاسی بلند حاج اقا ضربه زد و
بانگاهی ملتمس گفت:آقا...توروخدا...فقط یکی بخر...
وحاجی بی اعتنا
دانه های تسبیحش رامی گرداندو
برای ظهورآقادعامیکرد...
نظرات شما عزیزان:
پسرک به سختی روی انگشتهای پایش ایستاد
وبه شیشه ماشین شاسی بلند حاج اقا ضربه زد و
بانگاهی ملتمس گفت:آقا...توروخدا...فقط یکی بخر...
وحاجی بی اعتنا
دانه های تسبیحش رامی گرداندو
برای ظهورآقادعامیکرد...
نظرات شما عزیزان: